قهوه تلخه من..

ساخت وبلاگ
گاهی اوقات برای پیدا کردن خودم همه سوراخ سنبه های پوچ و توخالی قلب و ذهنمو میگردم...ولی با یک جواب بر میگردم ب همون سردرگمی سابق. این سخته ک ادم نفهمه کجای این باطلاق داره دست و پا میزنه.. این سخته ک نفهمی چرا انقد شب و روز زود میگذره برات.. و سخته ک نمیتونی زمان و ب زانو جلو خودت در بیاری... چرا ک از یجایی ب بعد این من بودم ک سر خم کردم جلوی زمان و گزاشتم تو ریشخندای کوفتیش غرق بشم بدون اینکه کسی و بخوام ک کمکم کنه! ولی این باور *ک هی دختر این خودتیو قهوه تلخه من.....
ما را در سایت قهوه تلخه من.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : silvem0on بازدید : 37 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 13:54

در بین مویرگ های منسجم ، طویل و پیچ در پیچ قلبم، ب دنبال جای خالی هستم.. حد اقل نیم میلی متر..! چگونه این همه انسان را ب یک جا و در یک لحظه ب تمام وجود خواستار شدم؟ چگونه در یک لحظه صدها احساس را تجربه کردم؟ مگر میتوان قلبی را برای هزاران نفر تقسیم کرد؟ این قلب کوچک ، تپنده ، و ب وقتش ناتوان...! بگذار بگویم ک چگونه خواستار وجود کسانی در زندگیم شدم ک با یک تلنگر چ بزرگ، چ کوچک ب یک لحظه رهایم کردند:) بگذار بگویم از حضور ناقص کسانی ک نتوانستم در غیابشان خود قهوه تلخه من.....
ما را در سایت قهوه تلخه من.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : silvem0on بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 13:54

در میان انبوهی از خیالات... خیالی خوش؟ زهی خیالِ باطل... در میان سردرگمی هایی از تاروپوده پلاسیده وجودم سردرگمم، ک همچون مرده متحرکی بِسانِ آتش افروز سعی در فرار و بدست آوردن آزادیست.. آزادی ب قیمت جانم، هرچند جانی در تنم نمانده.. گویا ب دنبال چیزی پوچ و کمیابم... قهوه تلخه من.....
ما را در سایت قهوه تلخه من.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : silvem0on بازدید : 45 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 13:54

چهارم ابتدایی و توی مدرسه دیگه ای گذروندم، با یکی ب اسم فاطمه اشنا شدم.. فقط میدونم با بقیه خیلی فرق داشت و یادمه عاشق کره و زبان کره ای بود... حس خوبی بهم میداد چون همیشه با امید و نشاط بود، در عین حال ساکت و دور از جمع پیداش میکردیم... حالا خیلی سال از اونموقع گذشته و من هنوز بیادشم هرچند صمیمی نبودیم ولی خب برام درحد یک دوست معمولیه خوب بود. بخاطرهمینه فراموشش نکردم و این عجیبه... یادمه اولین جمله کره ای ک بهم یاد داد این بود:안녕하세요 언니. قهوه تلخه من.....
ما را در سایت قهوه تلخه من.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : silvem0on بازدید : 35 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 13:54

مسخرس ن؟ من دارم تو خونه میپوسم مث دیوونه ها شدم ولی بردار گرام قصد رفتن ب اردو داره... این وسط چیزی ب اسم درک وجود نداره از طرف پدر و مادر... و این کاملا نمایانگره همه چیزههههه چرا وقتی کوچیک تر از منه بازم ازاد تر از منه؟ چون پسره؟ چرا؟ مگه دخترا چشونه؟ جنسیت؟ کی حرف از جنسیت میزنه اصن؟ مگه عصرتکنلوژی نیس؟ مگه عصر پیشرفت نبوغ نیس؟ تا کی باید یمشت مزخرف و قبول کنیم تو زندگیمون؟ تا کی؟ من بارها ابراز کردم ک نیاز ب یکم حضور توی اجتماع دارم.. قهوه تلخه من.....
ما را در سایت قهوه تلخه من.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : silvem0on بازدید : 46 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 13:54

تا همین الان دوس داشتنم نسبت ب مهدیس، رفیقم و میتونم صادقانه قبول کنم.. ولی اینکه نتونم با بیانش ب خودش بگم دیوونم میکنه... یک ماهی میشه دوباره اشتی کردیم بعده چندین ماه.. بخاطر اشتباه بچگونه من دعوامون شده بود و بمدت زیادی ن توی مدرسه ن بصورت چت باهم ارتباط داشتیم.. مث دوتا ادم غریبه از کنار هم میگذشتیم و در عین حال من شمارشو پاک کرده بودم... شایدم اشتباه از اونم بود.. نمیدونم ،نمیدونم.. فقط الان میشه گفت خوشحالم دوباره روبراهیم باهم... قهوه تلخه من.....
ما را در سایت قهوه تلخه من.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : silvem0on بازدید : 43 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 13:54